روز دوشنبه قرار بود بهترین روز از یک سال تحصیلی ام باشد ، چون در آن روز قرار بود اتفاقات خاصی رخ دهد و یک روز خوب و پر خاطره در دفترخاطراتم را ثبت کنم .
صبح دوشنبه از خواب بیدار شدم ، کار هایم را انجام می دادم و وسایلی را که باید برای آنروز به مدرسه می بردم را فراهم می کردم و در آنروزدر نوبت بعد از ظهر باید به مدرسه می رفتم تا این که صبح به سرعت سپری شد و من برای اینکه به مدرسه بروم خودم را آماده کردم .
ساعت دوازده ظهر وارد مدرسه شدم و طبق معمول پس از به صف کردن بچه ها و اجرای برنامه هایشان ما را صف به صف به داخل کلاس هاراهنمایی می کردند .
زنگ اول آنروز کلاس ما ورزش داشت و پس از این که به خوبی از بازی لذت بردیم و خود را خسته کردیم زنگ استراحت به صدا در آمد و ما منتظربودیم تا نوبت کلاس بعدی شود که ما وسیله هایمان را برای آن زنگ آماده کرده بودیم .
بلاخره نوبت آن کلاس شد که ما در آن زنگ درس کار و فن آوری داشتیم و من در آن زمان کلاس هشتم بودم و معلم ما برای کار عملی گفته بودباید در مدرسه نهار آماده کنند که غذای آنروز می توانست جوجه باشد یا کباب ، گروه ما پختن کباب را انتخاب کرده بودند و معلم ما دانشآموزان را به داخل حیاط فرستاد تا درون حیاط و با وسایلمان آنها را آماده کنیم .
درون حیاط همه ی گروه ها جای مشخصی برای تهیه غذا را انتخاب کردند ؛ ولی در آنروز هنگامی که معلم ما به سوی دیگر حیاط رفت درگروهی که کنار ما بودند اتفاق خاصی رخ داد ، یکی از بچه های آن گروه برای این که میخواست آتش ذغال ها را زیاد تر کند مقدار زیادی بنزین را به یک باره بر روی آتش خالی کرد و آن آتش به پای خود او و دست همکلاسی اش گرفت .
آن که پایش آتش گرفته بود شروع به دویدن کرد و من هم به دنبالش رفتم تا او را گرفتم و آتش پایش را با دست هایم خاموش کردم و آن کهدست هایش سوخته بود را یکی دیگر از بچه ها برایش خاموش کرد ؛ ولی در آنروز بهترین اتفاق این بود که معلم ما متوجه این موضوع نشد چوندر آنطرف حیاط مشغول دیگر گروه ها بود .
و سر انجام پس از این کار همکلاسی ام و سوختن دست های خودم بخاطر خاموش کردن پای او ، غذای خود را آماده کردیم و نوش جان کردیم و آنروز خیلی برایمان عالی تمام شد هر چند دوستم بخاطر این اشتباهش از من کتک درست و حسابی خورد .
نظر شما در مورد این انشا چی هست؟ نطر بزارید ممنونم
کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم درس ۶ صفحه ۸۱ با موضوع عاقبت فرار از مدرسه
انشا با موضوع عاقبت فرار از مدرسه
در دوران مدرسه ام به یاد دارم زمانی که در کلاس نهم درس می خواندیم یک روز آن سه درس سخت را در یک روز و در سه زنگ داشتیم که آن درس ها شامل علوم ، زبان انگلیسی و سخت ترین آن ها ریاضی می شدند .
در آن روز پس از گذشت زنگ اول که درس علوم داشتیم نوبت به زنگ ریاضی رسید و قرار بود که از ما امتحان گرفته شود و نیز زنگ بعد از آن هم املای زبان انگلیسی داشتیم که استرس ما را چندین برابر می کرد.
در زنگ تفریح اول آن روز دو نفر از بچه های کلاس ما قصد فرار از مدرسه را داشتند و کیف های خود را به درون حیاط آورده بودند و کیف هایشان را به آن طرف دیوار پرتاب کردند و از جایی که مدیر و معلم ها نتوانند ان ها را مشاهده کنند از دیوار بالا رفتند و به کوچه پشت دیوار مدرسه رفتند و من فکر می کردم که آن دو نفری که به آن سوی دیوار رفتند حتما باید هیجان بالایی داشته باشند و به آن دو حس فرار از زندان داده شده باشد .
ولی آن دو نفری که فردا به مدرسه آمدند برای ما بچه ها تعریف می کردند که به خانه رفتند و سپس همراه با موتور به خوشگذرانی پرداختند و ناظم را در پارکی که کنار مدرسه مشغول یافتن آن دو بوده است را مشاهده کردند و آنروز را تا شب به خوشگذرانی مشغول بوده اند ولی غافل از این که روز بعدی که به مدرسه آمدند آنها را به کلاس درس راه ندادند و والدین آن دو نفر را خواستند تا والدینشان خبر دار شوند و نیز نمره ی انظباط آن ها را بسیار کم کردند و آن دو روز بسیار تلخی را پشت سر گذاشتند.
نظر شما درباره ی این انشا چی هست ؟ نظر بزارید ممنونم
این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری از آن برای سایت های دیگر ممنوع است .
درباره این سایت